آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
- ۱۴ فروردین ۹۴ ، ۲۱:۵۶
- ۲ نظر
- ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۰
- ۵ نظر
کاش روزی بنویسند به بقیع،
یک فراخوان کمک،طرح احداث ضریح،
کاش روزی بنویسند به بقیع،
جایزه،فرشچیان،یک قطعه عقیق!
کاش روزی بنویسند به بقیع،
کارگران مشغولند، کار احداث ضریح،
کاش روزی بنویسند به بقیع،
چند روز مانده به اتمام ضریح،
کاش روزی بنویسند به بقیع،
مهدی فاطمه(عج) آید به تماشای ضریح،
کاش روزی بنویسند به بقیع،
عید امسال، نماز ،صحن عتیق،
کاش روزی بنویسند به بقیع،
فلش راهنما، مرقد زهرای(س) شفیع.
- ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۰۷
- ۷ نظر
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی دربه در خانه ی لیلا نشود
دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم
سر ِ بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در ِ خانه ی تو تا نشود
هرقدر باشد اگر دور ِ ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت
کار اجاز شما با دَم ِ عیسا نشود
امن تر از حرمت نیست ، همان بهتر که
کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود
بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو
نفس آخر خود را بکِشد پا نشود
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!
من دخیل ِ دلِ خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود
امتحان کرده ام این را حرمت ، دیدم که
هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
محمد رسولی
الحمدلله رضایی شدیم، دعاگو هستیم